سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمشیر ولایت

حکایتی از یکی از یوسف های دوران که بنده حقیر شاهد آن بودم

(به مناسبت هفته دفاع مقدس)

روزی برای دیدار با خانواده معظم شهدا به منزل شهیدی رفتیم

پدر شهید هم شمع بود و هم گل و هم پروانه

اما شمعش خیلی سوزان بود

حتی قلب قصی مرا نیز سوزاند

او یک کشاورز ساده بود ولی بسیار نورانی و تو دل برو

و دنیای عرفان از رفتار و گفتارش هویدا

خلاصه کنم .  و اما جریان سوزاندن دل و جگر

او گفت تنها پسرم وقتی برای اجازه گرفتن برای جبهه آمد من رضایت ندادم

اما به اصرار او مادرش به وساطت آمد تا نهایتا مجبور به رضایت شدم

اما موقع رفتن او هم می خواستم او را به آغوش بکشم و ببوسم و هم غرور مرا گرفته بود 

( از اینجا اشک به سختی امانش می داد)

چند بار رفتم جلو  بغلش کنم ولی غرور مانع شد

فرزندم تا جوی آب ابتدای کوچه رفت و چند بار برگشت و نگاه کرد

و من می خواستم به او بگویم بیا تا ببوسمت

اما نشد و او رفت و دیگر نیامد

از آن روز به بعد همه اعزام ها می رفتم و همه رزمندگان را می بوسیدم

اما داغ آن بوسه نزدنم را خنک نکرد

هرگاه به کوچه می روم فرزندم انگار انتهای کوچه درحال رفتن است و گاهی برمی گردد و نگاه می کند

اینجا دیگر گریه پیرمرد او را از کنترل خارج کرد

این خاطره را آوردم نه اینکه بگویم ضرر کردیم شهید دادیم آنها که به بزرگترین توفیق نائل شدند

بلکه می گویم جلوی ولی نعمتان امنیت وآسایش و اقتدار کشورمان کاری نکنیم که احساس غربت کنند

یعقوبهایی که هنوز چشم انتظار یوسف جاوید الاثرشان هستند

با چشمانی اشک آلود

بگذار این را هم بگویم که او گفت در زمین کشاورزی کار می کردم که یکدفعه از ذهنم گذشت که فرزندم شهید شده

وقتی به خانه آمدم همسرم هم در خانه همان حالت به او دست داده بود

فردای آنروز کسی آمد درب خانه

تا سلام کرد به او گفتم فرزندم شهید شده ؟

او گفت شما چطور خبر دار شدید ؟!.................

همان کسی که توفیق داد صبر هم داد زمینه را آماده کرد و گرنه داغ تک فرزند وصف ناشدنی است

در آخر می توانم بگویم

فیالیتنی کنت معکم فافوز فوزاً عظیما

شهدا شرمنده ایم

راستی در روزهای آینده در شمشیر ولایت میهن بلاگ از مشاهدات خودم از کرامات شهدا باز می نگارم به شرط توفیق الهی

یا علی   سرباز جان برکف


ارسال شده در توسط سرباز جان برکف

خبرگزاری  رنگارنگ : جناب مهندس میشه برنامه کلی تون رو در این مدت بگید !؟

مهندس :  اول باید همه رو به قانون مداری سوق بدیم . دوم مردم باید حق رو بدونن . سوم چیز .... چهارم : آقایان نمی گذارند ما بگذاریم . پنجم : ما می خواهیم که با قانون جلو بریم ، لر ها و ترک ها رو هم خانم ما هماهنگ کرده ، به بی بی سی و  و آ ه م خبر داده . 22 و 23 خرداد روز بزرگداشت تقلب است و هر چند سند ما فقط حرف ماست ولی ما چون فرزند ترک ها و لرها هستیم به همین دلیل راست می گیم . 22 خرداد و 23  خرداد رو باید راهپیمایی مسالمت آمیز برگزار کرد حالا اگر سطلی هم استفاده کردید زیاد مهم نیست .

خبرگزاری هم غربی و هم شرقی : جناب !! ما تا کی باید بیام تا حرف های شما درست از آب دربیاید؟

مهندس : چیز .... چیز .... این سوال شما به خانمم که ربطی نداشت ؟؟؟؟؟؟  سوال بعدی

خبرگزاری نن جون : سلام مهندس آیا شما هم  مثل جناب کروبی ایده کهریزک را قبول دارید ؟ و اگر قبول دارید توضیح دهید : ؟

                          

 

مهندس : ما نیز .... چیز ... ما هم قبول داریم اما جناب کروبی خیلی دیگه چیز ... انگار خودشم اونجا بوده و .... که انقدر دقیق می گه . خدا خواست که ما کهریزک نبودیم . وگرنه چه انگ های که بهمون نمی زدن و دیگه رو نداشتیم که بگردیم .

خبرگزاری دروغ سنج : جناب مهندس ، ارتباط بین شما و آقای کروبی چگونه است ، آیا جلساتی با هم دارید .
مهندس : عرضم به حضورتون ، رابطه ما با آقای کروبی خوب هست ، اما جلسات ما به خودمون ربط داره . مسائل زیادی هست که با یکدیگر بحث می کنیم از جمله داغترین آن بحث کهریزک هست که کاملا خصوصی بحث می کنیم !!!!!

                   

 

خبرگزاری پایین ترین : سوال من از بانوی روشنفکر هست : خانم رهنورد روشنفکر بودن چه مزه ای میده ؟ و در جمع دوستان خارجی بودن چه طوری هست؟

                               

 

خانم روشنفکر : ما با نظریه ترک و لر به اینجا رسیده ایم ، جالب است که این خارجی ها هر چی زور زدن نتونسن مثل من یه نظریه به این خوبی بدن . در جمعشون بودن احساس  خوبی هست ولی به اندازه من قوی نبودن .

خبرگزاری ندای دروغ : سرکار خانم رهنورد چرا در پیام نوروزی دعای سال تحویل را اشتباه خواندید آیا این هم یه نظریه است ؟

خانم روشنفکر : ما نظریه می دیم حالا هر کدوم گرفت ، گرفت . بلاخره من بایدخنگ بودن جنبش سبز رو به همه نشون بدم. در پایان به دلیل قطع میکروفن اصلی مهندس و خانم روشنفکرشون جلسه رو ترک کردن البته در حین بیرون رفتن از سالن یه آقا پیرمرد باحال دسته گلی به خانم روشنفکر هدیه کردن وپیشنهاد........کرد که رهنورد با استقبال گسترده ی موسوی مواجه شد.
برگرفته از وب anti1.persianblog

ارسال شده در توسط سرباز جان برکف
   1   2   3      >